تاریخ 2/2/90
من امروز خیلی خوشحالم آخه بابا و حاجی بابام از مسافرت برگشتن.ساعت ۹:۳۰ شب رسیدن خونه.ما خونه حاجی بابا شام مهمون هستیم. عمم اینا هم هستن. ولی عموم اینا نه آخه زن عموم فردا امتحان داره خدا موفق کنه.
واسه من یه چیزی آوردن که موتور سیکلته اسمش .بهش میگن سوغاتیه.راستش من که الان همه چیز رو نمی فهمم و این حرفها رو مامانم تو اینجا می نویسه من فقط می تونم احساس کنم و مامان من هم فعلا داره احساسات من رو می نویسه انشاالله وقتی به دنیا اومدم و بزرگ شدم خودم براتون بنویسم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی